فقط خدا
....
پشت هر کوه بلند، سبزه زاري است پر از ياد خدا اگه حال کردی1صلوات بفرس قرآن! وقتی که دیگر نبود ای شیعه فهمیدی چرا قبر فاطمه(س) نهان است... قرآن! مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت . . من همانی هستم که وقت و بی وقت مزاحمت می شوم... همانی که وقتی دلش می گیرد و بغضش می ترکد، می آید سراغت... هایش را می بندد و می گوید من این حرف ها سرم نمی شود باید دعایم را مستجاب کنی... همانی که گاهی لج می کند و گاهی قهر نه از سر لذت ، بلکه دیدن حقیقت وادارم میکند دوری کنم از حرف های نسنجیده که عمقشان تاگلوست که البته مسببش هم عده یی بدن پرست بودن باگفتار سخیفشان باورهایم راشکستند و باعث شدند باترس گام بردارم... گاهی بد جنس می شود و البته گاهی هم خود خواه باز هم آمدم پیشت با یک دل پرآرزو ، خسته از همه اتفاق های بد دنیا ، از این کمک کن تا قوی باشم و محکم و صبور ، کمک کن تا دوست بدارم همه را تا بتوانم زندگی کنم و زندگی ببخشم ... کمک کن نشکنم دلی را ، راه را نشانم بده به روح و قلبم آرامش عطاکن کسی که سهم من نیست را سرراهم قرار نده نیایش های دکترعلی شریعتی: خدایا خدایا : رحمتی کن تا ایمان ..... نام و نان برایم نیاورد.قوتم بخش تا نانم را ،و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم ،تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند ......نه آنها که پول دین می گیرند و برای دنیا کار می کنند. دل آدما به اندازه حرفاشون بزرگ نيست! ولي حرفي که از ته دل باشه مي تونه آدم بزرگي بسازه. سعي کن هيچ وقت عشق رو گدايي نکني، چون هيچ وقت به گدا چيز با ارزشي نمي دن... . .
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند، رويا هايش را آسمان پرستاره نادیده می گيرد، و هر دانه برفی به اشکی نريخته می ماند. سکوت سرشار از سخنان ناگفته است، از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های برزبان نیامده، در این سکوت حقیقت ما نهفته است، حقیقت تو و من... . . . دخترکوچولو....
و در آن باز کسي مي خواند
که خدا هست، خدا هست!
و چرا غصه؟!چرا؟
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :
اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود
بلند بلند گریه کرد وگفت:
خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...
چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟
آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه
فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟
مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم.
مگه ما باهم دوست نیستیم؟
پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟
خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت:
آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه...
کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند
تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی
من شرمنده ام، اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هروقت در کوچه مان نوایت بلند میشود؛ همه از هم می پرسند:
چه کسی مرده است؟!
زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره۹۰۰ گرم بود.
او عصبانى شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .
من همانی ام که همیشه دعاهای بی پایان دارد و چشم
همانی که بعضی وقت ها میشکند دل دیگران را
حالا یادت آمد من کی هستم ؟
همه تنهایی و از این همه دلواپسی
تکیه گاهم باش.
دل آدما...
دلتنگی های آدمی
مدتی بعد یه پسر به جمع خانواده اضافه شد.
چند روز که از تولد نوزاد گذشت،
دخترک به مامان و باباش اصرار کرد که اونو با نوزاد تنها بذارن.
اما مامان و باباش میترسیدن که دخترشون حسودی کنه و بلایی
سر داداشش بیاره. دخترک اونقدر اصرار کرد که اونا تصمیم
گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
دخترکوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی ……….
به من می گی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم می ره؟؟؟؟؟؟
Design By : RoozGozar.com |